جدول جو
جدول جو

معنی توپ بستن - جستجوی لغت در جدول جو

توپ بستن(اَ سَ بَ سَ نِ / نَ دَ)
گلوله باران کردن جایی را. در زیر آتش توپخانه قرار دادن مکانی را: توپ بستن محمدعلیشاه مجلس شورای ملی را در مبارزه باآزادیخواهان و مشروطه طلبان. رجوع به توپ بندی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ور بستن
تصویر ور بستن
بستن، چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن، سفت شدن، افسردن، منجمد شدن، منجمد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خو بستن
تصویر خو بستن
درست کردن چوب بست، برای مثال ز بهر چهارطاق رفعت اوست / که گردون بسته از هفت آسمان خو (نزاری - لغت نامه - خو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو بستن
تصویر رو بستن
بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(رَهْ تَ)
خود را گرد کردن جستن را چنانکه شیر و ببر و پلنگ و گربه و مانند آن. ابتدای حملۀ ددگان چون شیر وببر و پلنگ. خود را برای جستن گرد کردن، چنانکه درنده ای به سوی آدمی یا بچه گربه ای چون رسنی بر زمین کشند. جمع کردن شیر و ببر و پلنگ خود را به جانب دامی جستن از دور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، حمله کردن سباع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
رو گرفتن. حجاب بر چهره گرفتن. رجوع به روبسته شود، زفت شدن و غلظت پیدا کردن روی مایعی چون شیر و آش و ماست پس از سرد شدن و غیره. (یادداشت مؤلف) ، صاحب آنندراج ذیل رو بستن دماغ گوید: مرادف گرفتن است:
دماغم بسته رو بر نکهت گل
به عطر بیخودی بگشاد آغوش.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ کَ دَ)
چپ افتادن. مخالفت کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعتراض کردن. (ناظم الاطباء) ، مکاری ورزیدن. (آنندراج). حیله بکار بردن. (ناظم الاطباء) ، بطرف چپ بستن. بسمت چپ بستن چیزی. از چپ بستن چیزی:
حرفی ز پیچ وتاب محبت شنیده ای
چپ بستنی ز زلف چلیپاندیده ای.
سالک یزدی (از آنندراج).
رجوع به چپ افتادن شود
لغت نامه دهخدا
ازالۀ تب کردن به حیله و افسون بدون استعمال ادویه:
تا خون نگشادم از رگ جان
تبهای نیاز من نبستی.
خاقانی.
تب به تاب رشته می بندند هردم لیک او
هر شبی بندد به تاب رشته تب بر خویشتن.
سلمان (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ دَ)
به معنی گوی بستن صیاد است تا خود را درآن جهت گرفتن شکار پنهان نماید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ کَ دَ)
پینه بستن دست از کار. (یادداشت مؤلف) : شثن، شوخ بستن دست. کنب، شوخ بستن دست از عمل. (منتهی الارب). درشت و سخت و هنگفت شدن دست از کار و محنت و مزدوری و پینه بستن آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چُ مَ دَ)
تهمت زدن. دروغ بستن:
بر موسی پیمبر و بر یوشعبن نون
بهتان و زور بندی، ای طاغی غوی.
سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ / قِ بَ دَ)
تنگ کشیدن. تنگ برکشیدن. استوار ساختن زین اسب با بستن نواری مخصوص. بستن و محکم ساختن تنگ اسب و آماده ساختن اسب را جهت سواری و کارزار:
به زین بر، ببستند تنگ استوار
بگفتند و رفتند زی کارزار.
فردوسی.
چون تو سوار فضل کجا در همه جهان
بر مرکب کمال هنر بسته تنگ تنگ.
سوزنی.
میدان فراخ یافته ایم و دلیروار
بر مرکب هوا و هوس بسته تنگ تنگ.
سوزنی.
ببر گرفت مرا تنگ و تنگ اسب فراق
ببست گفتم یارا تو بر چه سودایی ؟
سوزنی.
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ کَدَ)
بار سفر بستن. مهیای سفر شدن:
زین سخن هر سه تن بجای شدند
توشه بستند و رهگرای شدند.
امیرخسرو (از آنندراج).
جگربر نوک مژگان خوشه بندد
فلک بر دوش انجم توشه بندد.
زلالی (از آنندراج).
بر کمر از ترک جهان توشه بست
در صف مردان مجرد نشست.
وحید (ایضاً).
توشه ای چون پارۀ دل بر میانت بسته اند
مرکبی چون ابلق لیل و نهارت داده اند.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ دَ / نَ دَ)
تصور کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به تصور و تصور کردن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
بسته شدن خون. مقابل خون گشادن. (از آنندراج) :
جز خاک کوی دوست که نتوان از آن گذشت
از چاک سینه بستن خونم دوا نداشت.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دَ)
متصل ساختن چوب بچیزی، چوب زدن خاصه بر کف پای کسی.
- به چوب بستن یا بچوب بستن کسی را، پای او رابه فلک گذاشتن و با ترکه زدن. (یادداشت مؤلف).
پای کسی در فلک کردن و بکف پای او چوب زدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جائی یا چیزی راهدف توپ قرار دادن: محمدعلی شاه قاجار مجلس را به توپ بست، یعنی آنجا را با توپ خراب و ویران کرد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از توشه بستن
تصویر توشه بستن
مهیای سفر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ بستن
تصویر چپ بستن
مخالفت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو بستن
تصویر مو بستن
دسته کردن بخشهای موی سروبستن آنها، مستعد شدن مهیا گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا بستن
تصویر وا بستن
مربوط کردن مرتبط ساختن باز بستن: (درین دوران گرت زین به پسندند زهی پشمین بگردن وا نبندند) (نظامی. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موی بستن
تصویر موی بستن
دسته کردن بخشهای موی سروبستن آنها، مستعد شدن مهیا گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوت بستن
تصویر صوت بستن
آوا دادن
فرهنگ لغت هوشیار